۱۳۸۷/۸/۱۰
۱۳۸۷/۸/۹
۱۳۸۷/۷/۲۴
من خیلی ناراحتم
من خیلی ناراحتم! میدونین چرا؟
آخه امروز معلممون نیومد و ما تعطیل بودیم. فردا هم نمیاد و ما تعطیلیم.
من مدرسه رو دوست دارم، دلم نمی خواد مدرسه تعطیل باشه .
آخه امروز معلممون نیومد و ما تعطیل بودیم. فردا هم نمیاد و ما تعطیلیم.
من مدرسه رو دوست دارم، دلم نمی خواد مدرسه تعطیل باشه .
۱۳۸۷/۷/۱۹
ماجرای زنگ ورزش
چند روزپیش زنگ تفریح ، دو تا تیم شدیم و فوتبال بازی کردیم. تیم ما تقریبا 100 به 1 برد! اگه گفتین چه جوری؟ این جوری:
تیم ما دو تا دروازه بان داشت!
تو زمین به جای یه توپ، سه تا توپ بود!
و تازه بعضی ها توپ رو با دستشون می گرفتن و می زدند تو گل!
حالا چرا با دو تا دروازه بان ، 1 گل خوردیم؟ چون دو تا دروازه بانمون با هم قاطی کردند و گل خوردن.
این هم ماجرای فوتبال هندبال والیبال ما..
تیم ما دو تا دروازه بان داشت!
تو زمین به جای یه توپ، سه تا توپ بود!
و تازه بعضی ها توپ رو با دستشون می گرفتن و می زدند تو گل!
حالا چرا با دو تا دروازه بان ، 1 گل خوردیم؟ چون دو تا دروازه بانمون با هم قاطی کردند و گل خوردن.
این هم ماجرای فوتبال هندبال والیبال ما..
۱۳۸۷/۷/۹
روز اول مدرسه
سلام بچه ها! بالاخره روز اول مدرسه شد و من هم به مدرسه رفتم! امسال به خاطر تعطیلی روز اول مهر،اولین روز مدرسه افتاد به روز دوم مهرماه.
این عکس های من از این روزه :
ما این هفته ، بعداز ظهری بودیم. تو این عکس من تو صف وایسادم. من همونیم که دارم صاف به دوربین نگاه میکنم:
این هم عکسی از داخل کلاسمون. البته بعدا جابجا شدیم و من رفتم تو ردیف اونطرفی نیمکت دوم نشستم. سر نیمکت هم می شینم و دیگه برای بیرون اومدن از نیمکت لازم نیست کناری هام بلند بشن:
این عکس های من از این روزه :
ما این هفته ، بعداز ظهری بودیم. تو این عکس من تو صف وایسادم. من همونیم که دارم صاف به دوربین نگاه میکنم:
این هم عکسی از داخل کلاسمون. البته بعدا جابجا شدیم و من رفتم تو ردیف اونطرفی نیمکت دوم نشستم. سر نیمکت هم می شینم و دیگه برای بیرون اومدن از نیمکت لازم نیست کناری هام بلند بشن:
۱۳۸۷/۶/۲۷
جشن شکوفه ها
سلام به همه ی کلاس اولی ها! امروز جشن شکوفه ها بود. شما هم رفتین مدرسه؟من همراه مامانم رفتم.
اول تو حیاط مدرسه ایستادیم . بعد اومدند و از توی بلندگو یکی یکی صدامون زدند.
من رفتم تو صف کلاس اول 2 .غیر از من 32 نفر دیگه رو هم صدا زدند. یعنی کلاس مون شد 33 نفر. چند تا از بچه هایی که پیش دبستانی باهام بودن هم جزوشون بودند. از پشت بلند گو برامون شعر خوندن. ما هم دست زدیم وهورا گفتیم. بعد یه خانم به اسم خانم صیادی اومد و فهمیدیم که معلممونه. خانم صیادی ما 33 نفر رو برد و همه جاهای مدرسه رو بهمون نشون داد.
تا ساعت 10 اون جا بودیم و بعد هم با مامانم برگشتیم خونه.
حالا منتظرم زودتر روز اول مدرسه بشه و برم سر کلاس بشینم.
۱۳۸۷/۶/۱۶
۱۳۸۷/۶/۱۱
اتفاق بد
دیشب یه اتفاق بد برام افتاد!
پام رفت رو توپ، با کله خوردم زمین، پشت کله ام شکست!!
مامان و بابام مجبور شدند ببرنم درمانگاه. اونجا هم سرم رو بخیه زدند. قبلش هم با چند تا آمپول، زخم رو بی حس کردند. ولی من اصلا گریه نکردم. حالا مجبورم تا چند شب به پهلو بخوابم. بچه ها! همیشه موقع دویدن و بازی کردن احتیاط کنید تا اتفاقی براتون نیفته.
پام رفت رو توپ، با کله خوردم زمین، پشت کله ام شکست!!
مامان و بابام مجبور شدند ببرنم درمانگاه. اونجا هم سرم رو بخیه زدند. قبلش هم با چند تا آمپول، زخم رو بی حس کردند. ولی من اصلا گریه نکردم. حالا مجبورم تا چند شب به پهلو بخوابم. بچه ها! همیشه موقع دویدن و بازی کردن احتیاط کنید تا اتفاقی براتون نیفته.
۱۳۸۷/۵/۲۹
۱۳۸۷/۵/۱۳
گفتگوی سه دوست
۱۳۸۷/۴/۳۰
سنجش هوش
اشتراک در:
پستها (Atom)