چند روز پیش رفته بودم برای سنجش هوش پیش از دبستان.
یه خانمی اومد واین کارها رو ازم خواست:
اول ازم خواست تا ده بشمارم!!! بعد گفت یه نخ رو گره بزنم!!!
بعد پرسید : 4 تا مهره تو دست منه ، دو تا بهش اضافه می کنیم ، چند تا می شه ؟!!!
بعد یه جاده کشید که توش یه بچه بود با توپش . بهم گفت : بچه رو وصل کن به توپش!!! بعد هم یه جاده ی پیچکی کشید با یه بچه و توپش. بهم گفت حالا بچه رو برسون به توپش!!! باورش نمی شد که همه ی این کارا برام مثل آب خوردن باشه!
سلام! من بابک عبدالهی هستم. 9 سالمه ، کلاس سوم دبستانم و تو شیراز زندگی می کنم.این وبلاگو عمه ام برام درست کرده تا من توش واسه تون جوک و خاطره و ... بنویسم.